کجایی بابا
شده قیام من نشسته!
ای بابا
حکایتی شده مویم
ای بابا
شکستگی ابرویم
ای بابا
ببین کبوده بازویم
باشه
کوچه به کوچه
روی نیزه ها رفتی ، خونه ما نیومدی
باشه
کنج تنور و طشت طلا رفتی خونه ما نیومدی
باشه
کوچه به کوچه
کجایی بابا
عزا گرفته دختر تو . . .
تو خونه روضه، خودش برای خواهر تو
تو بازار شام دیدم که میفروشن ،ی گوشواره و با انگشتر تو . . .
ای بابا ببین دیگه زمین گیرم ، 3سالمه ولی ، شبیه زهرا میمیرم!
این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم ِ امن ِ حضور ِ حضرت ِ علمدار و خیام ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا
امشبی را عون و محمد مستمع ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...
شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...
این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!
خیلی ها که چشم انتظار ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!
چشم انتظار ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور ِ بدبختی شوند ...
آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...
امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!
و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...
دختربچه ها اما،
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...
این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا ،
امام بیش تر می بارد!
رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر ِ شش ماهه ها را بازی کند ...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است
آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!
تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!
اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا
نه شاطی الفرات است و نه عموراء
اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ است
و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق ِ بازی الهی، حسین فدیه ی تمام ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبح عظیم!
کربلا همان وادی ناامن شده از دستان قلم شده ی حضرت ِ امن است ...
اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...
امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
کسی که جدید می آید
دم در اسمش را می نویسند
غلام های همیشگی و قدیمی را
فقط تیک می زنند.
در فهرست خادم هایت اسم مارا تیک زده ای؟!
بعضی نوشتن ها مقدمه دارند، آداب دارند، رخصت طلبیدن و اذن گرفتن دارند
باید وضوی طهارت گرفت و بعد از ذکر ِ یا سریع الرّضای استغفار، رو به قبله ی دل های شش گوشه کرد و سلام ِ زیارت ِ شب ِ جمعه داد و جناب ِ صاحب (عج) را به گل ِ روی حضرت مادر (سلام الله علیها) قسم داد تا به گوشه نگاه کریمانه ای، قلم شکسته ات را روح حیات ِ حسینی ببخشند که اگر اوست وجه خدا، کلّ من علیها، فان است و وجه الله ِ حـ سـ یـ ن باقیست ...
امشب اما با همه شب های دنیا فرق دارد و اصلا از جنس دنیا نیست که کاروان ِ عشق ِ حـ سـ یـ ن در راه کربلاست
امشب قیام ِ صلاة شبانه گرامی دخت حیدر کرّار نشسته نیست و بانوی سه ساله ای در آرامش شب های پرستاره ی کویر، در دامن ِ پر امن ِ حضرت عمو رویای شیرین ِ سفر می بیند
امشب علی در گهواره ی سیرابی، مست ِ لالایی رباب است و اشبه ِ مردم به احمد حدیث ِ عشق ِ کسا را به آوای داوودی می خواند و دستان حضرت عمو پر است از علم های عشق ِ حـ سـ یـ ن
امشب حضرت ِ ارباب، قیامت ِ قامت ِ علی را زائر است و زینب زائر ِ جمال ِ زائر ِ علی است !
امشب همه چیز خوب است و عمو هست و علی هست و ناصر هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است . . .
این پست در عین ارادت و احترام به مقام شامخ روحانیت تنها برای تغییر ذائقه است!
بدنبال اسائه ادب نعیمه و زهرا اشراقی به ساحت خانواده شهدا و بنیان گذار جمهوری اسلامی، مشاهده شد فرزند مرحوم منتظری در صفحه شخصی خود در مطلبی با عنوان «پس از طوفان» جهت توجیه شطحیات آن دو خواهر نوشته است:
«اینکه یک نوه نوجوان برای پدربزرگ خود که در سن کهولت است مطلبی را بگوید که باعث لبخند و سرور گردد و دقایقی ایشان را از حال و هوای سیاست و رهبری بیرون ببرد و باعث تنوّع بشود عملی مطلوب است.»
هر چند بی استعدادی این «خواهران» در فهم و درک مفاهیم ارزشی از پدربزرگ شان مسبوق به سابقه است. کمااینکه وقتی «زهراشون» در سال 59 بعد از اطلاع از مرگ «محمد رضا پهلوی» با شعف و شیدائی خبر مزبور را نزد پدر بزرگ بـُرد. مرحوم امام با سروده سعدی به مشارالیه گوشزد کرد:
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
علی ایحال به تاسی از اظهارات فرزند مرحوم منتظری و از باب املاح معروض می دارد:
روزی فرزند یکی از اعضای برجسته مجلس خبرگان برایم تعریف می کرد که پدرشان فرزند ذکور و 6 ساله ایشان را که بسیار نیز به ایشان علاقه مندند برای ادای نماز جماعت و منبر رفتن با خود به مسجد بردند و نوه خردسال تحت تاثیر فضای مجلس و احترام جماعت به پدر بزرگ با همان زبان و فهم کودکانه به پدربزرگ گفتند:
«آقا جون منم می خوام وقتی بزرگ شدم آخوند بشم»
پدر بزرگ هم از این بابت دچار بهجت و سرور شدند.
اما بعد بلافاصله نوه کوچک و شیرین زبان با همان حلاوت کودکانه از پدر بزرگ می پرسند:
«آقا جون اگر آخوند شدم بعدش می تونم اگر خوشم نیومد دوباره آدم بشم!!!؟»
حاج آقا هم بیش از کلام قبلی دچار ابتهاج و خنده و مسرت شدند!!!
(مخلص روحانیت هم هستیم)
پی نوشت:برای انقلابی کردن بعضی از این روحانی ها ، هنوز هم بهترین راه ، انداختنشون از طبقه دوم فیضیه هست!
پی نوشت2:پر واضح هست، که آخوند انگلیسی مورد خطاب هست!