این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم  ِ امن  ِ حضور  ِ حضرت ِ علمدار و خیام  ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا

امشبی را عون و محمد مستمع  ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...

شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور  ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...

این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!

خیلی ها که چشم انتظار  ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!

چشم انتظار  ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور  ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر  ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور  ِ بدبختی شوند ...

آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم  ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...

امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!

و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            

خدا بزرگ است ...

 

تربت الحسین