کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!

تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!

اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا

نه شاطی الفرات است و نه عموراء

اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ است 

و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق ِ بازی الهی، حسین فدیه ی تمام ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبح عظیم!

کربلا همان وادی ناامن شده از دستان قلم شده ی حضرت ِ امن است ...

اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...

امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛ 

خدا بزرگ است ...

 

تربت الحسین