متحجر کسی نیست که مثل انسان های اولیه، ریش های بلند دارد و به سنگ و عصر حجر علاقه مند است. متحجر آن کسی است که هرجا رفت به جماعتی انگ «تحجر» و «تندروی» و «انقلابی نمایی» زد. «تندرو» کسی نیست که خیلی تند راه می رود؛ تندرو کسی ست که خیلی تند راه را انتخاب می کند. تندرو کسی ست که هر دو ساعت یکبار رأیش عوض می شود. 

دستمریزاد، ای والله! آدم خوب است بیاید «وحدت» و «وحدت کلمه» را از کلاس درس بصیرت شما بیاموزد! و سوال من از شما این است که چرا برخی آزادند به هر که دوست دارند رأی دهند و مقدسات را به پای آن خرج کنند، ما اما در مقابل این حق را نداریم که به هر که دوست داریم رأی دهیم؟ چرا کسی حق این را ندارد که از چرایی رأی آنها سوال کند، ولی همان ها حق دارند رأی ما را تفتیش کرده و زیر سوال ببرندش؟ من کاری به حرف های شما ندارم. من افتخار می کنم که هر هفته چراغ راه زندگی ام را مصباح می دهد دستم. اصلا از وقتی که یک مشت تمساح صفت به جان مصباح افتادند، علاقه مندی من به او صد چندان شد. من در سلسله مراتب سلسله موی دوست، بعد از خامنه ای، کبوترانه گرفتار حلقه دام پر دانه مصباح ام.
==============================
حال دیگر در سفر به چاهستان غربت، آنقدر فرصت هست که امثال آهستان، گذران ایام کنند و زهر نوشند و انگارند قند. شما با «صداقت» دوئل ناجوانمردانه کردید. رفاقت را بیست و شش بار قطعه قطعه کردید. «یکی بر سر شاخ بن می برید». آنقدر سربه سر تقوا گذاشتید که حسابی گل کاشتید توی دروازه خودی. من بیزارم از این سبک بازی.
==============================
قبلا به خبرگزاری حِقدنیوز گفته بودم که این کارها آخر و عاقبت ندارد. پیش تر گوشزد کرده بودم که رسم مهر ورزی کینه توزی نیست. حالا دیدید شهابتان به مراد زمینی اش نرسید؟ اتمسفر خیلی بیرحم تر از آن است که برخی پیشگوهای نجومی تصور می کنند. گفتم که، هنوز خیلی مانده برخی این چیزها را بفهمند. برخی هنوز باید توی زمین سیاست تاتی تاتی کنند تا شیوه درست راه رفتن را یاد بگیرند. 
=============================
طرف توی وبلاگش برای خود کامنت توهین آمیز و رکیک می نویسد و می اندازد گردن دیگران تا مخاطبان با دیدن آن تحریک شوند و در پاسخ توهین کنند به منسوبان آن کامنت. حفظ حرمت امام زاده به عهده متولیست، آن روز که خود این کار را باب کردید، باید به فکر این روزها می بودید. لیکن دوره این ننه من غریبم بازی درآوردن ها گذشته است. ایضا دوران ادبیات تهاجمی و ایام ادبیات ساندیسی به پایان رسیده. من در مکتب‌خانه «نون و القلم و ما یسطرون» با نهایت احترامی که برای برخی عزیزان قائلم، اما دلم می خواهد قلمم در آداب نوشتن بیشتر وامدار سید مرتضی آوینی و احمد عزیزی باشد تا سعید قاسمی ها و سعید تاجیک ها. دریاچه ارومیه تقوا خشک است، پمپاژ کن ارس بصیرت را که خشکسالی بیداد می کند امروز. جنازه گندیده بصیرت این روزها توی بیمارستان میلاد در اغما به سر می برد. نفس مصنوعی، شوک، خون، اکسیژن... نه..! دیگر دعا و حدیث کسا لازم نیست، خدا صبرتان دهد... تمام کرد! «انا لله و انا الیه راجعون» اولین پیامکی بود که بعد از اعلام نتایج انتخابات دریافت کردم.
=============================
حالا وقت آن است که کلید چوبی کتمان کنند توی آستین باورمان. بچشید از این سرب مذاب، که این سرنوشت غافلان فلان فلان شده است.