اول. اینکه واضح است که نحوه مواجهه دو “متفکر” نسبت به یک “پدیده” با هم تفاوت هایی داشته باشد. حتی شاگردان یک استاد هم ممکن دارای “سنت فکری” متفاوتی از استاد باشند. افلاطون با «سقراط»، ارسطو با «افلاطون»، مارکس با «هگل»، گادامر با «هایدگر»، امام خمینی با «شاه آبادی» و «قاضی»، و خامنه ای با «خمینی» دارای تفاوت های کم و زیادی هستند. بنابراین این موضوع امر بدیهی است که بهشتی و مصباح نسبت به شریعتی موضع متفاوتی داشتند. اما اینکه کدام یک ارجحیت دارد، حداقل محل بحث است و باید مورد بررسی قرار بگیرد.

دوم. شرط “انصاف” و “تقوا” بود که آقای حسینی، یک طرفه به قاضی نروند و فقط نقدهای بهشتی نسبت به رفتار مصباح را بیان نکنند، باید طرف دوم ماجرا را هم وارد بازی می کردند و استدلال های مصباح را هم حداقل برای مخاطب می نوشتند.

سوم. حتی پوزیستویست های قرن نوزدهمی هم که می خواهند یک “جزء” را به “کل”، “تعمیم” دهند، با استفاده از “روش استقرایی”، چندین بار یک موضوع را مورد آزمایش و پژوهش قرار می دهند و بعد “فرضیه سازی” می کنند؛ متاسفانه آقای حسینی از یک موضوع جزء یعنی تفاوت مواجهه مصباح و بهشتی با شریعتی اینطور نتیجه گرفته اند که پس “سیاست ورزی”بهشتی بهتر از مصباح است! اصلا “بر فرض” هم که در این مورد خاص، بهشتی بهتر مصباح بوده، چه ربطی به کل رفتار سیاسی این دو نفر دارد؟

چهارم. قبلا در جایی نوشته بودم که انسان خوب، “انسان مرده” است. از انسان مرده می توان کلی تجلیل کرد و هر چیزی را به او نسبت داد. چون او دیگر در “شرایط حال” نیست که رفتار و گفتارش در جلوی افکار عمومی باشد و در معرض نقد و داوری. در مورد شهید بهشتی هم همینطور. وگرنه تا آن موقعی که بهشتی زنده بود، مورد غضب توده مردم و حتی بعضی از جماعت مذهبی و حزب اللهی بود!

پنجم. در مورد نحوه “سیاست ورزی” شهید بهشتی هم می توان نقدهای جدی وارد کرد، قهر چند روزه ایشان در همان روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، ماجرای نامه محرمانه ایشان به امام و درخواست از امام مبنی براینکه از کارها کناره گیری کند و به قم برود، اختلاف امام و بهشتی بر سر تأسیس حزب جمهوری و… موضوعاتی کوچکی نیستند که بشود آنها را نادیده گرفت. مضافا اینکه عمر “سیاست ورزی” شهید بهشتی به مراتب کمتر از مصباح، و یا حتی هاشمی و رهبری بوده. بهشتی در همان سال های ابتدایی انقلاب شهید می شود، همانطوری که شهید رجایی و دیگران هم اینگونه شدند، اما معلوم نیست که اگر عمرشان کفاف می داد و به این روزها می رسیدند، چه عملکردی داشتند.

ششم. جالب است که در مورد شریعتی، امام خمینی و مطهری و مصباح تقریبا در یک طیف قرار می گیرند و شهید بهشتی و رهبری در طیفی دیگر. اتفاقا نظرات امام و مطهری در مورد شریعتی به مراتب “افراطی”تر (به تعبیر آقای حسینی) است. نویسنده کتاب “گفتمان مصباح” که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده، از قول سیدحمید روحانی نقل می کند که وقتی شریعتی فوت کرد، امام خمینی حتی تا یک هفته راضی نشد پیامی برای فوت او بدهد. بعدتر هم که پیام دادند از اصطلاح “فقدان دکتر شریعتی” استفاده کردند نه “مرحوم”! از امام که سوال پرسیدند چرا چنین نوشتید، امام گفت که من شریعتی را مسلم نمی دانم.

هفتم. نه تنها امام و مصباح، که شهید مطهری هم اختلاف های جدی با شهید بهشتی بر سر موضوع افکار شریعتی یا برخی مسائل از این دست داشت. مثلا آن روزها کتابی به نام “توحید” توسط شخصی به نام حبیب الله آشوری منتشر شده بود که به سرعت مورد اقبال جامعه و طلاب آن زمان واقع شد. او در این کتاب گفته بود که “خدا”، ایده آل اخلاقی است؛ یعنی وجود واقعی ندارد و تنها در ذهن ما موجود است. به تعبیر فویرباخ ما خوبی های مان را به موجودی متعالی که برساخته ذهنمان است نسبت می دهیم. در یکی از دیدارهایی که بهشتی با مطهری داشت، شهید بهشتی از این کتاب نام می برد و شهید مطهری بلافاصله می گوید مزخرف است! این جلسه البته موجب دلخوری شهید بهشتی شد. از طرفی دیگر، اقای مصباح هم همان موقع این کتاب را دید که در دست برخی طلاب است، گرفت و وقتی چند صفحه را خواند، از شدت التقاط هایی که به نام اسلام در آن وجود داشت، وارد جمع روحانیون شد و از شدت عصبانیت عمامه ش را بر زمین زد و گفت این چه وضعی است که در حوزه های ما چنین کتاب هایی دست به دست می شود. جالب است که بعد از انقلاب، نویسنده این کتاب به جرم ارتداد، اعدام شد!

هشتم. علامه طباطبایی نیز همان ایام بیانیه ای داد و تصریح کرد که شریعتی، ضروریات دین را انکار کرده است. علامه طباطبایی در پاسخ به درخواست استاد مصباح برای مناظره ایشان با شریعتی نیز گفت که شریعتی به دلیل شریعتی بودن حاضر به مناظره نخواهد شد. که البته حدسش درست بود.

نهم. گروهک فرقان و برخی از گروه های التقاطی دیگر نیز زائیده و محصول تفکر امثال شریعتی هستند. کتاب های شریعتی در خوشبینانه ترین حالت، پلی بود برای پیوستن بسیاری جوانان به این گروه ها! در جزوه های این گروه ها جملات زیادی از شریعتی وجود داشت.

دهم. اسنادی که بعدها از شریعتی منتشر شد و در دو جلد کتاب از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی روانه بازار شد، حاکی از ارتباط و همکاری شریعتی با ساواک داشت!

یازدهم. آقای مصباح، شریعتی را دعوت به مناظره کرد اما شریعتی نپذیرفت. گفتند شریعتی چون بیمار است نیامده اما عصر همان روز برای سخنرانی به حسینیه ارشاد رفت.

دوازدهم. اگر افکار مصباح افراطی است، افکار امام را چگونه توجیه می کنید؟ افکار مصباح تندتر است یا این سخنرانی امام که فرمودند: “اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی ، هیچ یک ازاینها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم ، به طور انقلابی عمل کرده بودیم ، قلم تمام مطبوعات راشکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم ، و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم ، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم ، و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم ، این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم ، خطای خودمان را عذر می خواهم .ما مردم انقلابی نبودیم ، دولت ما انقلابی نیست ، ارتش ما انقلابی نیست ، ژاندارمری ماانقلابی نیست ، شهربانی ما انقلابی نیست ، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم . اگر ما انقلابی بودیم ، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب راممنوع اعلام می کردیم . تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم . یک حزب ، و آن “حزب الله “، حزب مستضعفین.”

سیزدهم. اینها را ننوشتم که شهید بهشتی(رحمت الله علیه) را زیر سوال ببرم یا مثلا دفاع از آیت الله مصباح (حفظه الله) کنم، حرفم این است که اولا تفاوت های فکری دو سیاستمدار یا اندیشمند را به خوبی بشناسیم، ثانیا در مقام داوری و نقد، بدون “غرض” و “همه جانبه” کار را انجام دهیم. ثالثا اگر قرار باشد با همه اندیشمندان و متفکرین خود چنین برخورد کنیم که دیگر کسی باقی نمی ماند! جالب است که این دوستان عزیز، در جایی با مصباح اینگونه برخورد می کنند که در جایی دیگر مدافع تساهل و تسامح هستند و درصدد جذب پا در هواها! جالب تر آنکه برخی از دوستان منتقد مصباح حتی دوران دوم خرداد را هم به یاد ندارند که چگونه یک مصباح بود و یک جریان بزرگ اصلاحات. و او چگونه یک تنه، همه گفتمان اصلاحات را به چالش می کشید تا جایی که رئیس وقت دولت اصلاحات هم علیه او به پا خاست. رابعا بنده از قبل از انتخابات، نقدهایی را به عملکرد سیاسی آقای مصباح داشته ام، اما “سیاست ورزی” (البته به معنای “رقابت سیاسی”) تنها بخش کوچکی از عملکرد اجتماعی- سیاسی مصباح است، عملکرد ایشان را باید خیلی فراتر از اینها مورد لحاظ قرار داد. اگر امروز از امکان تأسیس علوم انسانی اسلامی، علم دینی، جامعه شناسی اسلامی، نظریه پردازی بومی، نقد دستگاه فلسفی غرب و… صحبت می کنیم، بخش عمده ای از آن محصول زحمات مصباح است. خامسا نفس اینکه یک انسانی در حد “مرجعیت”، از همه آبرو و حیثیت خود می گذرد و برای دفاع از انقلاب اسلامی وارد میدان می شود، آن قدر بزرگ هست که من اشتباهات کوچکش را نادیده بگیرم و بگویم: “نفسی له الفدا”.

چهاردهم. حتما نیازی نیست که مجددا تأکید کنم بنده نه “پایداری”چی هستم و نه “آنتی قالیباف”!


وبلاگ