من به دو کلمه «وحدت کلمه» در عمل ایمان داشتم، نه فقط توی نوشته هایم و در مقابل یکی دو تا که نه، نقض غرض های صدباره تان را دیدم و دم بر نیاوردم. اما این طور نمی شود که ما سکوت کنیم و دوستان هر آنچه در ذهنشان می گذرد را به زبان بیاورند. من خودم یک کارخانه عظیم جمله سازی دارم، اما همه تولیدات کارخانه ام را دور نمی ریزم.

آخر حرافی که کاری ندارد، ولی گمان می کنید که این حرف ها پاسخی ندارد؟ بعد از گذشت چند روز از بروز حماسه سیاسی در کشور، دیگر تب انتخابات خوابیده و نهایتا تا دو-سه روز این تب هفتادو دو درجه ای کاملا فروکش خواهد کرد. من اما پرونده اعمال آدم هایی را می بینم که روز به روز پوشه سیئاتش قطورتر و پوشه حسناتش باریک تر می شود. بعضی بعد از اعلام نتایج انتخابات می بازند و بعضی قبل از برگزاری انتخابات. انتخابات بعد از گذشت یک ماه پر تب و تاب گذشت، اما یک سری مسائل به این راحتی قابل گذشت نیست. انتخابات گذشت و - همانطور که گفته بودم - روسیاهی به ذغال و ذغال فروش ها ماند. انتخابات ریاست جمهوری رقابتی برای انتخاب خادم کشور توسط مردم است. چرا برخی در انتخاب خادم، اینقدر خائنانه رفتار می کنند؟ ما قرار بود رئیس جمهوری انتخاب کنیم که دل و دنیایمان را آباد کند، نه اینکه در راه انتخاب او دین و آخرت خود را هم بر باد دهیم. تمام این رقابت ها برای آن بود تا بدانیم چه کسی خدمتگذارتر است، پس چرا برخی برای اثبات خدمت گذاری فردی این قدر به دیگران خیانت کردند؟ چرا برای برخی تصور تبلیغ با تخریب یکی ست؟ اینگونه رأی آوری حتی اگر منجر به ریاست جمهوری هم می شد، باز ارزشی نداشت و چهار سال دیگر، توسط حامیان کاندیداهای دیگر تلافی می شد. با بد اخلاقی شاید بشود از «دروازه دولت» گذشت و به تخت «پاستور» رسید، اما بداخلاق ها به بهشت نمی روند. نه مِهر، نه تابناک، نه الف، نه جیم، نه صحاب، نه شهاب، نه ایسنا، نه ایرنا، نه شبکه ایران، نه فارس؛ در ایام انتخابات همه سایت های خبری داخلی، رسانه های بیگانه با اخلاق بودند. رسانه هایی که سمت و سوی فکری شان را توی انتخابات به خوبی می شد فهمید. همین خبرگزاری حقدنیوز وابسته به فلان ارگان چند تا دروغ دیگر هم اگر می نوشت در درگاه الهی فیلتر می شد و برای دریافت پاره ای توضیحات و تفهیم اتهام، به دادسرای سزایی جهنم احضار می شد. نظرسنجی دروغ ساختن که کاری ندارد. مثلا الان کسی دیگر نا ندارد از تبیان - که چند روز است خاموشی گرفته - بپرسد نظرسنجی ات به چند؟ آقایان! از من به شما نصیحت، از این به بعد برای تبلیغات انتخاباتی تان روی سازمان تبلیغات حساب نکنید! این ها خیال می کنند هر کس را در نظرسنجی نفر اول کنند ، رئیس جمهور خواهد شد. این دوره وقت هنرنمایی رسانه ها بود. حالا مدت هاست که صدای فارس، فالش شده در عرصه رسانه ای. چند ماه می شود که نفس در سینه فارس حبس است. باور کنید تا همین پریروز شُش های فالش نیوز حتی تحمل حال و هوای ورزشگاه حیدر نیای تهران را نداشت، اما در عوض تا بخواهی رپرتاژ می رفت برای شیخ دیپلمات و رنگین کمان الهی و مرد همیشه دیپلمات. امسال همه وظیفه داشتند دو قطبی «همت جهادی و تدبیر و کلید سازی» را القا کنند به مخاطبان. من افتخار می کنم به اینکه رجانیوز تنها حنجره پایداری بر گفتمان امام و انقلاب است. رجا رسانه یگانه من است. دوره پیش آنها کیهان را کوبیند، این دوره نوبت شماست که بر رجانیوز بتازید. من برای دیدن خبرهای صابرنیوز، اصلا صبور نیستم و رفرش می کنم آن را صد بار در هر روز. صابرنیوز اگرچه نوپاست، اما نارس نیست. نارس، سایت سُرنانیوز است که رسانه سازمان تخریبات است. سُرنا مدام بر شیپور اختلاف می دمد و مردم را از تحجر بیم می دهد. متحجر کسی نیست که مثل انسان های اولیه، ریش های بلند دارد و به سنگ و عصر حجر علاقه مند است. متحجر آن کسی است که هرجا رفت به جماعتی انگ «تحجر» و «تندروی» و «انقلابی نمایی» زد. «تندرو» کسی نیست که خیلی تند راه می رود؛ تندرو کسی ست که خیلی تند راه را انتخاب می کند. تندرو کسی ست که هر دو ساعت یکبار رأیش عوض می شود. تندرو پسر فلانی ست که رفته روی دیوار بهشت زهرا و بس که از بدترین و کج ترین زاویه به «امام» نگاه می کند، هر روز از یک طرف دیوار می افتد. تندرو آن کسی است که پرسش رأی خود - توسط دیگران - را «تفتیش رأی» می داند، ولیکن به نوبه خود، رأی دیگران را تفتیش می کند. باور کنید خودرأیی برخی به قدری عجیب است که خود رأی‎شان آنقدرها عجیب نیست. بصیرت و تحلیل و آوردن دلیل بخورد توی سر آنکه آنقدر درک و شعور سیاسی ندارد که به رأی دیگران –حتی اگر مخالفش هم باشند- احترام بگذارد! دستمریزاد، ای والله! آدم خوب است بیاید «وحدت» و «وحدت کلمه» را از کلاس درس بصیرت شما بیاموزد! و سوال من از شما این است که چرا برخی آزادند به هر که دوست دارند رأی دهند و مقدسات را به پای آن خرج کنند، ما اما در مقابل این حق را نداریم که به هر که دوست داریم رأی دهیم؟ چرا کسی حق این را ندارد که از چرایی رأی آنها سوال کند، ولی همان ها حق دارند رأی ما را تفتیش کرده و زیر سوال ببرندش؟ من کاری به حرف های شما ندارم. من افتخار می کنم که هر هفته چراغ راه زندگی ام را مصباح می دهد دستم. اصلا از وقتی که یک مشت تمساح صفت به جان مصباح افتادند، علاقه مندی من به او صد چندان شد. من در سلسله مراتب سلسله موی دوست، بعد از خامنه ای، کبوترانه گرفتار حلقه دام پر دانه مصباح و حسن زاده ام. از شما می پرسم که چرا ما حق نداریم از «کربلا» و «امام حسین» و «عاشورا» و «امام» و «آقا» و «شهدا» و «جنگ» و «جبهه» برای رأی خود و کاندیدایمان استفاده کنیم، اما برخی برای زیر سوال بردن رأی ما همان ها را خرج می کنند؟ شما اسطوره های استفاده ابزاری بی رویه، آیا دلتان برای استفاده ابزاری از مقدسات می سوزد؟ شما که راست می گویید، اما آن روز که در سفرهای تبلیغاتی برای نطق انتخاباتی ناطق زوری، شعار «مالک اشتر علی» را سر دادند، چرا رگ گردن هاتان متورم نشد؟ آن دوره چرا دلتان برای خرج برخی افراد از کیسه مقدسات نسوخت؟ آقایان دست بردارید از این کارها. اینقدر از «آقا» و شروع دوران «غربت کبری» دم نزنید. خواهشا از «رهبری» برای اعتبار بخشی به تحلیل های توهین آمیزتان مایه نگذارید. جنگ احد و جمل و خوارج و قاسطین و ناکثین و مارقین و شهر کوفه و مدینه و سقیفه و مسلم و رفاعه و سلیمان بن صرد خزاعی و توابین و مختار چقدر خوب به کمک گفتار برخی می آیند امروز. اصلا برخی کأنه خود را مسئول رقم زدن سرنوشت جمهوری اسلامی می دانند. من نمی دانم این ها به کدامین حق، دیگران را بازخواست می کنند امروز. آی ماهی گیران سیاسی که از آب هم کره می گیرید، با چه مجوزی از این آب گل آلود ماهی گیری می کنید؟ آی بصیران سیاسی و مفسران احساسی که این روزها دستگاه علت یابی تان خوب کار می کند؛ دوم خرداد کجا بودید شما؟ آن ایام چرا خبری از شما و تحلیل های خوش طعم آب‌دوغ‌خیاری تان برای علت یابی بروز دوم خرداد نبود؟ آن روز ها که ائتلاف دروغ + ریا نبود، آن روزها که دو قطبی «مقاومت-سازش» نبود. آن دوره که «انقلابی نمایی» در عرصه سیاست شیوع پیدا نکرده بود، آن موقع که رجانیوز راه اندازی نشده و هنوز خار چشم بدخواهان و دشمنان نشده بود، آن سال ها که مصباح و موسسه امامی ها اینقدرها سیاسی نشده بودند، آن دوره که هنوز متحجران بر گرده مردم سوار نشده بودند، آن موقع که جبهه پایداری تأسیس نشده بود، آن دوره که سعید جلیلی احساس تکلیف نکرده نبود؛ پس چرا قاطبه مردم به سمت سیدخندان رفتند و سلام کردند به اصلاحات؟ آقایان اگر توهین نباشد، می خواهم بگویم که علت شکست چیز دیگری بود. لطفا اینقدر ساده نباشید. نگذارید چهار تا تحلیل و دل نوشته آقایان خودعمارپندار، فریبتان دهد. قدری بیشتر که تأمل کنید و منصفانه تر نگاه کنید، متوجه خواهید شد اساس و مختصات ماجرا را. کدام دوره 8 ساله ریاست جمهوری ادامه دوره قبلی در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی بوده که این دومین باشد؟ لطف کنید و برای توجیه این ماجرا، بی‎خود پای «تشتت» و «تردید» را وسط نکشید. شما حتی نتوانستید اختلاف یک ائتلاف را حل و سه نفر را مدیریت کنید، وای به حال کشور پهناور ما و هفتادو پنج میلیون ایرانی اگر رئیس جمهورش از این ائتلاف بیرون می آمد! یک ملت چند ماه آزگار، علاف یک ائتلاف بود، ولیکن اعضای آن صاف صاف راه می رفتند و از «ائت‌لاف» تنها به بخش «لاف» آن عمل می کردند. کاندیدای جهادی شما اگر 5 نفر هم با او ائتلاف می کردند، باز تعداد رأی هایش به قدر نفر اول نمی رسید. من متحیرم از اینکه برخی چه اصراری بر دادن این گاف ها دارند؟ «ائتلاف» هم زخم به این بزرگی را مرهم نمی شود. رأی کاندیدای شما را ضرب در تعداد کاندیداهای این دوره کنیم، باز هم هیچ جوره رئیس جمهور نمی شود. خیالتان راحت، حال دیگر در سفر به چاهستان غربت، آنقدر فرصت هست که امثال آهستان، گذران ایام کنند و زهر نوشند و انگارند قند. شما با «صداقت» دوئل ناجوانمردانه کردید. رفاقت را بیست و شش بار قطعه قطعه کردید. «یکی بر سر شاخ بن می برید». آنقدر سربه سر تقوا گذاشتید که حسابی گل کاشتید توی دروازه خودی. من بیزارم از این سبک بازی.

 

طرف قبل از انتخابات آمده و از یک کاندیدا برایم یک دیوان مثنوی تعریف و توصیف می خواند. پیرشده «برو این دام بر مرغی دگر نه». ولایتی بودن که به اسم و شناسنامه نیست. اگر ولایتی مشاور اعظم رهبری است، مهدی کروبی هم تا همین چند سال پیش سمت مشاور رهبری را داشت. گرچه می دانم رهبری بی اندازه دلخور هستند، اما بی صبرانه منتظر سخنرانی ایشان در باب مناظره ها هستم تا ببینم خطابشان به مشاور محترمشان چگونه خواهد بود. بینی و بین الله چقدر زمان نیاز است تا تشخیص دهید ترکیب و آرایش این دوره را؟ انتخاباتی که پدرخوانده مصلحت اندیش، با چیدن مهره های مختلف روی صفحه شطرنج انتخابات، آن را مهندسی کرد و به نتیجه دلخواه خود رسید. لطفا به زبان بلبل و با لحن چهچه صحبت نکنید. امروز کسی که دوره پیش به «میر یزید معاوی» رأی داده بعد از آن که با بی ادبی تمام یک تشت توهین و یک دشت دشنام نثارمان کرده، با استخدام کلمات و جملات کاملا ادبی، برای من استدلال منطقی می چیند که باید به فلانی رأی می دادید و... القصه! تحلیل های پوست پیازی، متأثر از دین‎داری پوست پیازی است. و من در جوابش گفتم که هر موقع به سن بلوغ سیاسی رسیدید، آنوقت بروید سراغ نامزد بازی انتخاباتی و ماه عسل سیاسی. تفاوت من و شما این است که شما - به خیال خودتان - به کاندیدای «رأی آور» رأی دادید و من به آن کسی رأی دادم که «اصلح» بود، حتی اگر رأیش کم بود. من اتفاقا از لحظه رأی گیری تا همین حالا احساس خوبی دارم. شما تنها «رأی» دادید و من اما به «تکلیف» عمل کردم. به همین دلیل است که من مثل شما دل پیچه نگرفته ام این شب ها. قرار نیست هر شب زانوی غم بغل بگیرم. من در کامم زبان سرخ دارم و دلم آباد است و زبانم آزاد. من توی خونم جای گلبول های قرمز و سفید، گلبول های سبز و سرخ دارم. نسبم می رسد به سبزینه های برگ یاس کوچه های خاکی مدینه. سرافرازم از اینکه برای پیوستن به پیروان قلیل کاروان حق طلبی، هراسی از اخم ها و زخم ها ندارم. من هیچوقت از کم یار بودن حسین، پناهنده سپاه یزید نمی شوم. در این دوره ما تنها بودیم و شما بیشمار. ما متحجر بودیم ولی شما اهل کار و کار و کار! لیکن ما در این هشت سال سایت های زنجیره ای نداشتیم. ما ماشین های با مجوز شرعی بیت المال - برای هر کار - نداشتیم. ما دارالأماره با سبک معماری غربی نداشتیم. هیچ یک از خبرگزاری ها به ما افتخار نمی دادند. ما مداح خوش صدا نداشتیم. اینطور نبود که از دوازده سال قبل برای انتخابات برنامه آماده کنیم. اصلا اعتراف می کنم که برنامه های ما به گرد برنامه های – با چندین سال کار کارشناسی - برخی نمی رسید. ما برای رضای خداوند تابناک در این تابستان گرم سیاست، بستنی «ویکی» لیس نمی زدیم. اما بعد از این همه سال انتظار و این همه برنامه مدون و آن سابقه مشخص و این همه خرج بنر و پوستر و تبلیغ و ستادهای بی شمار، کل یوم فاصله ما و شما سرآخر شد دو میلیون؟! مرد حسابی بعد این همه خرج میلیاردی، دو میلیون که رقمی محسوب نمی شود. اینقدر خود را به آب و آتش زدید. می گفتید با بچه ها صحبت می کردم تا دو میلیون را بی سر و صدا می ریختند به صندوق حسابتان. ما تنها با 20 روز حضور در عرصه انتخاباتی، این همه تحقیر شدیم و توهین شنیدم که به زعم شما نه برنامه مشخص و مدیریت اجرایی لازم داشتیم و نه رأی آنچنانی، حالا چه شد که حنای مدیریت اجرایی توانمند شما، با دو میلیون اختلاف ناقابل بی رنگ شد؟ شمایی که حتی توی نظرسنجی های سایت های بی شمارتان، خود را اول و ما را با ارفاغ غرضی، یکی مانده به آخر اعلام می کردید! خودکرده را تدبیر نیست، که از ماست که بر ماست و دنیا دار مکافات است! نزدیک تونل تنگه احد خیلی غنیمت ریخته بود. چه حیف، که هفت از دستتان رفت. من اما امشب با خیال راحت می خوابم و اصلا هم غصه ماندن آشغال های خودی دم در سرگردانی را نمی خورم. اصلا هم نگران تنهایی آقای غریبم نیستم. آخر آقایم دل بسته یاران خراسانی خویش است، آقای من یار «غمگسار» دارد، و چه یاری و عجب غمگساری. من امشب آسوده سر به بالین می گذارم، آخر نه قرار بود وزیر فلان وزارتخانه شوم، نه مسئول فلان موسسه و نه مدیر مسئول فلان نشریه و فلان روزنامه. نه! من قرار نبود با رئیس جمهور شدن کاندیدایم در این مملکت کاره ای شوم. من بی کار بی عار نیستم، من هرکاره ی بی چاره نیستم، من کار دارم، من بدکاره سیاسی و مکاره احساسی نیستم. من احساس خوشحالی می کنم از اینکه تیر «تابناک» به سنگ خورد و سنگ روی یخ شد. حقیقتا احساس روشنی به من دست می دهد، از اینکه مشعل نفتی «خاموشی» را باد خاموش کرد. این چراغ نفتی ها همان به که ویروس خاموشی بگیرند. قبلا به خبرگزاری حِقدنیوز گفته بودم که این کارها آخر و عاقبت ندارد. پیش تر گوشزد کرده بودم که رسم مهر ورزی کینه توزی نیست. حالا دیدید شهابتان به مراد زمینی اش نرسید؟ اتمسفر خیلی بیرحم تر از آن است که برخی پیشگوهای نجومی تصور می کنند. گفتم که، هنوز خیلی مانده برخی این چیزها را بفهمند. برخی هنوز باید توی زمین سیاست تاتی تاتی کنند تا شیوه درست راه رفتن را یاد بگیرند. تنها شریعتمداری نیست که خوب پیشگویی می کند، من نیز سال قبل در همین ایام، گزاف ننوشتم آن مطالب را که به تیریج قبای برخی برخورد! من فردای شما را توی پیشانی نوشت گفتار و کردارتان می بینم، همانطوری که سرانجام دیروزتان را امروز به عینه می بینم. طرف توی وبلاگش برای خود کامنت توهین آمیز و رکیک می نویسد و می اندازد گردن دیگران تا مخاطبان با دیدن آن تحریک شوند و در پاسخ توهین کنند به منسوبان آن کامنت. حفظ حرمت امام زاده به عهده متولیست، آن روز که خود این کار را باب کردید، باید به فکر این روزها می بودید. لیکن دوره این ننه من غریبم بازی درآوردن ها گذشته است. ایضا دوران ادبیات تهاجمی و ایام ادبیات ساندیسی به پایان رسیده. من در مکتب‌خانه «نون و القلم و ما یسطرون» با نهایت احترامی که برای برخی عزیزان قائلم، اما دلم می خواهد قلمم در آداب نوشتن بیشتر وامدار سید مرتضی آوینی و احمد عزیزی باشد تا سعید قاسمی ها و سعید تاجیک ها. دریاچه ارومیه تقوا خشک است، پمپاژ کن ارس بصیرت را که خشکسالی بیداد می کند امروز. جنازه گندیده بصیرت این روزها توی بیمارستان میلاد در اغما به سر می برد. نفس مصنوعی، شوک، خون، اکسیژن... نه..! دیگر دعا و حدیث کسا لازم نیست، خدا صبرتان دهد... تمام کرد! «انا لله و انا الیه راجعون» اولین پیامکی بود که بعد از اعلام نتایج انتخابات دریافت کردم. اما من امشب برای گریه، دنبال مجلس آبغوره گیری نیستم. گریه کردن و سرافکندگی سهم آن جماعتی ست که به خاطر رأی آوردن کسی، به مطاع آبرویشان چوب حراج زدند. دوستان! بجای باخت انتخاباتی، برای باخت اخلاقی تان پیراهن مشکی بپوشید. جای گرییدن بر حسین، برای کوفی صفتی خود اشک بریزید. من احساس سربلندی دارم و افتخار می کنم به اینکه همچون همه دوستانم مأمور به تکلیف بودم، نه نتیجه. من اعتراف می کنم اگر در سقیفه هم بودم، در راستای مکتب تساهل و تسامح با استدلال های ساده انگارانه، اصلح غیر مقبول را فدای صالح مقبول «اولی» و «دومی» نمی کردم، حتی اگر - با این کار - خلافت سهم «نااهلان» و «نامحرمان» شود! سوگند می خورم در کوفه هم اگر بودم، نیزه تهمت را به سینه می خریدم اما خون حسین را به پای یزید نمی ریختم و سر حسین را با سکه های طلا تاخت نمی زدم. من احساس خوشوقتی می کنم از اینکه با توجیه صدها اشکال و توضیح ده ها استدلال کال، سر خودم را شیره نمالیدم تا سرکه شنگول را، شربت گوارای حبه انگور فرض کنم. من رأی و استدلال رأی دادنم در انتخابات، دو روز یک بار عوض نشد. من تردیدی نداشتم در رأیی که می دهم. شما برای تمام حرف هایتان یک زاپاس اضافی دارید، کافی ست صدق یکی رد شود، آنوقت با همان زاپاس ادامه می دهید مسیر بیراهه را. من اما هیچ کدام از حرف هایم را پس نمی گیرم. سربلندم از اینکه - با علم به این نتیجه حاصله - صدبار دیگر هم روز رأی گیری تکرار شود، باز رأیم همان است که بود. جمهوری اسلامی با ظرفیت تر از این حرف هاست که نتواند تحمل کند گرایشات مختلف را. سال های مدارا در دوره جنگ و اصلاحات و سازندگی و این اواخر اصول گرایی، گواهی بر این مدعاست. لیکن بی ظرفیت آن هایند که در مواجهه با این فرصت ها دیگران را تهدید و برایشان تعیین تکلیف می کنند. این انتخابات منتهی الیه دموکراسی و مردم سالاری دینی و البته بازی برد-برد جمهوری اسلامی بود. اگر اصلح ترین کاندیدا رأی می آورد، باز جمهوری اسلامی برد کرده بود و اگر هم کاندیدایی با نظر ات و گرایشات متفاوت منتخب می شد - که شد – باز هم برد با جمهوری اسلامی بود. این انتخاب تو دهنی به آنهایی بود که رأی یک نفر را برابر با هفتاد و پنج میلیون ایرانی می دانستند و تقلب را رمز عملیات فتنه شان کردند. اما انگار انقلاب به یک دوم خرداد دیگر نیاز داشت تا دوباره هوش و حواسمان سر جایش بیاید. تا بعضی به از به ظاهر بسیجی ها و مذهبی رمانتیک که هنوز دست چپ و راستشان را به درستی نمی شناسند، بفهمند که اقلیت چیست و غربت یعنی چه و نوشتن این لاطائلات در دوره اصلاحات چقدر سخت است. انگار بعضی مسائل را به این زودی یادمان رفته است. آزادی دوران اصلاحات، بی بند و باری بود. اما گوشه ای از تجلی آزادی واقعی در این هشت سال ظهور کرد. کاش بیش از این ها قدر این هشت سال را می دانستیم. اما حیف که این رهایی برخی از ما را هار کرد. مسئله چندان پیچیده ای نیست، حساب دو دو تا چهار تاست. وقتی با دست خود، کار خوب کسی را هم زشت جلوه دادیم و توی حرف های درست و خدمات صحیح او نیز دنبال ایراد و اشکال می گشتیم، باید فکر روزی را می کردیم که با تلاش های رسانه ملی و برخی دوستان در رسانه های خودی و نخودی و غیر خودی، مردم از اصول گرایی و هر کس که شبیه آن مرام و مسلک است خسته شوند. به قول ابوالقاسم طالبی، یکی از دلایل باخت اصول گرایان در این انتخابات، ارائه تصویری لجن از احمدی نژاد در دوره دوم ریاست جمهوری اوست. هشت سال فرصت داشتیم که خدمت کنیم و تئوری های مدیریتی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی مان را عملیاتی کنیم. فرصت هشت ساله ای که می توانست صرف وحدت شود را به اختلاف افکنی و تفرقه پرداختیم. نیاز به گرفتن ژست روشنفکری و تحلیل گری نیست، بیایید مردم را سرزنش نکنیم. این انتخاب کفاره ناشکری ما در این سال ها بود. مردم از آرمان های انقلاب و رهبری روی برنگرداند، ولی خسته شدند از بازی های سیاسی هیچ و دعواهای زرگری پوچ؛ و اکنون که نوبت ما به اتمام رسید، سکان هدایت جامعه را سپردند دست گروه دیگر. حالا وقت آن است که کلید چوبی کتمان کنند توی آستین باورمان. بچشید از این سرب مذاب، که این سرنوشت غافلان فلان فلان شده است.

سید محمد رضی زاده