هنوز خبری از «باران» در صدا و سیمای گیلان نبود. آن روزها صدا و سیمای گیلان آهنگی را مدام پخش میکرد که به یمن ورود رئیس جمهور وقت به گیلان ساخته شده بود. آهنگی که هنوز اهالی گیلان آن را بخاطر دارند، آهنگ «هاشیمی هاشیمی، تو با بهار آمدی». الغرض! حالا حدود 20 سال از آن روزها می گذرد، اما عجیب است که بعد از گذشت این همه سال این بار نیز هاشمی با «بهار» و در «بهار» آمد. اما این بار دست در دست و دوشادوش آن آدم بهاری بهاری بهاری! چه بهار اندر بهاری ست امسال! چیزی تا آغاز بازی سیاسی بزرگ باقی نمانده، ورزشگاه انقلاب پر از تماشاگر شده. مردم با حضور حداکثری شان، جایگاه ویژه را هم پر کرده اند. در این سال ها اکثر تیم ها دست به جوان گرایی زده اند. دیگر شعار حمایت از هاشمی در آوردگاه انقلاب شنیده نمی شود. لیست همه تیم ها تکمیل است. حتی در نیمکت ها هم خبری از شما نیست. چند فصل می شود که شما دیگر آن آمادگی لازم برای حضور در رقابت های مختلف را برخوردار نیستید. آن روزی که شما «ذخیره» انقلاب بودید گذشت، حالا روی سکوهای ورزشگاه انقلاب هم جایی ندارید. مگر اینکه به برگزاری بازی در ورزشگاه انقلاب راضی نشوید و در پی برگزاری بازی در زمین «آزادی» باشید! خیالتان آسوده باشد، شما توی زمین آزادی هم کاری از پیش نخواهید برد، اگر دوباره پا به مستطیل سبز بگذارید، باز هم با شکستی مفتضحانه بیرون خواهید رفت. لازم به حریف خارجی نیست، کافیست هاشمی امروز در برابر هاشمی دیروز صف آرایی کند. چه شکست بزرگی رقم خواهد خورد، چه پرگل از آب درمی آید مصاف هاشمی 78 و هاشمی 88! من فکر می کنم برنده این بازی با اختلاف 6 گل، هاشمی 78 باشد! و شما هم مثل آبی ها، تا قیامت «شیش تایی» های زمین سیاست خواهید بود.


ما این بازی آخر را «بازی خداحافظی» شما فرض می کنیم، اما آقای هاشمی! بعد از این همه سال یادتان رفته ما با آمریکا چند چندیم؟! همین چند روز پیش آزادکاران ما کار تیم کشتی آمریکا را یکسره کردند و آنها را در خانه خودشان توی ایستگاه تاریخی «گرند سنترال» نیویورک، شش بر یک شکست دادند در «نبرد روی ریل». این چندمین بار بود که ما آمریکا را «شیش تایی» کردیم. شما اما روی لبه تیغ راه می روید، امام می گفت «اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود»، شما می گویید: «ما با اسرائیل سر جنگ نداریم». امام می گفت: «شیطان اکبر آمریکاست»، می گفت «ما آمریکا را زیر پا می گذاریم»؛ شما اما می خواهید برای شیطان بزرگ فرش قرمز پهن کنید و زیر پای آمریکا بنشینید برای مذاکره! به راستی شما را چه شده در این سال ها؟ شما روزی در فکر لشگرکشی به اسرائیل بودید، حالا برای ماله کشی، امان نامه صادر می کنید سوی اسرائیل. در صدر انقلاب امام بر شمشیر حمایت شما بوسه زد، امروز اما شمشیرتان آرمان های دیروز امام را نشانه رفته است. حیف از آن شمشیری که این سال ها جای خود را به خنجر سهم خواهی داده در دستان شما. از عبای شما بوی فتنه ابوسفیان می آید، حتی جامه بنی نسیان هم چاک است از عشق بنی سفیان! این روزها دوباره بنی امیه و بنی عباس، دست در دست هم علیه بنی هاشم متحدند.


وقتی تماشاگران بی بی سی برای شما هورا می کشند، یعنی گل زده اید، اما به دروازه خودی! در یک بازی نفس‌گیر وقتی تیمی با گل به خودی عقب است، بدست آوردن روحیه هم‌بازیان و جبران گل بسیار سخت است. پس چگونه می شود گل به خودی را جبران کنید حالا که توانایی حمله و گلزنی را از دست داده اید و دروازه بان تیم هر لحظه بیم گل بخودی دیگری از شما دارد. چه بر سر هاشمی آمده که بی بی سی از شنیدن خبر ورودش به انتخابات سر ذوق آمده؟ امروز بیش از آنکه داخلی ها از حضور شما خوشحال باشند، این خارجی ها هستند که نمی دانند خوشحالی شان را چگونه بروز دهند. عجب روزگار عجیب و غریبیست. اصلاح طلبانی که روزی از هاشمی رخصت حضور در عرصه سیاست را گرفتند و روزگاری در دوران اصلاحات به اسم هاشمی هم حساسیت پیدا کردند و سایه اش را با تیر می زدند، حالا هاشمی را منجی خود می دانند. همین «اکبر گاف»ِ حرّاف، وقتی چند سال پیش کتاب «عالیجناب سرخپوش» را برای «اکبرشاه» می نوشت، باید فکر امروزها را می کرد، اینکه روزی برسد که با هم پیاله های خود همگی بالاتفاق عالیجناب سرخپوش را منجی جنبش سبز و احیاگر آرمان دولت اصلاحات بدانند. یا للعجب! دیگر کیست که نداند که این ها اصلاح طلب نیستند. در انتخابات سال هشتاد و هشت، تشت رسوایی شان از بام فتنه بر زمین افتاد و همه فهمیدند که اینها طالب چیز دیگری هستند.


عالیجناب! زبان سبز، عبای سرخ می دهد بر باد! شما اگر در سیاست قدری عفت داشتید، بعد از آن افتضاح سال هشتاد و هشت، به عرصه انتخابات قدم نمی گذاشید. به قول فاطمه هاشمی: «حاج آقا تازه از خواب بیدار شده است»! صحت خواب حاج آقا! فکر نمی کنید برای آمدن دیگر کمی دیر است؟ دیر آمدید و چقدر پیر آمدید! و «پیر پیر است، اگرچه شیر باشد»! حالا باز «سر پیری و معرکه گیری»؟ همین چند روز پیش همسرتان می گفت: «حاج آقا برای چه باید بیاید؟ مگر انتخاباتی هم هست؟ هر کس را خودشان بخواهد رئیس جمهور می کنند» آقای هاشمی این که فتوشاپ نیست، این یکی دیگر «فائزه» نیست که با ماستمالی بتوان ساندویچ خورش کرد، اصلاً مدارکش هم موجود است. اما اگر به زعم شما و همسرتان در کشور انتخابات نیست و انتصابات است، پس چرا آمدید؟ نکند می خواهید رکورد مسن ترین رئیس جمهور کشور را بزنید؟ عشق پیری که می گویند همین است دیگر. عشق که به سن و سال کاری ندارد. قدرت آنقدر جاذبه دارد که «جوان خدوم» را هم می تواند شیفته خود کند چه رسد به پیر خرف! اصلا حب قدرت جوان و میانسال و پیر سرش نمی شود. وقتی بیاید، زمین گیر می کند آدم را، خواه 29 ساله باشی یا 79 ساله.

گیرم که دیروز مرد عمل بودید، حالا اما سوار بر «جمل»، با ناز انتخاباتی می تازید به سوی جنگ! چقدر خط مقدم جبهه عقب تر آمده امروز. دیروز در «پادگان گلف» نقشه عملیات «جبهه» را رو می کردید؛ حالا در ساختمان خیابان فاطمی، نقشه عملیات «فتنه» را! شعار دیروزتان «جنگ جنگ تا پیروزی» بود و شعار امروزتان، گویی «ننگ ننگ تا سیه روزی»ست! گذشتِ زمان، با آرمان آدم ها چه ها که نمی کند. امروز از شعار «سازندگی» شما تنها بخش «سازش» آن باقیست. امروز شما با اسرائیل نه تنها سر جنگ ندارید، بلکه سر سازش دارید و حتی مذاکره با آمریکا را روا می دانید. دست پیش را گرفته اید که پس نیفتید، مردم اما دیگر به شما پشت کرده اند. مردم بعد از «جام زهر» با شما قهر قهرند. امام گفت «این نهضت بر دوش مستضعفین پیش رفت» اما شعار «توسعه» و «پیشرفت»، گرده قشر مستضعف را شکست در دولت کریمه شما! سید علی می گفت: «غمی که در دل دارم، غم گرفتاری گرفتاران و طبقات ضعیف جامعه است» اما سیاست های اقتصادی و مدیریتی شما، رنج طبقه ضعیف را مضاعف کرد در دوران سازندگی! شعار دولت شما «دارندگی و برازندگی» بود، نه «سازندگی»! در دولت شما به جای «دانا»، «دارا» توانا بود و حال «ندار» نزار! پس دیگر شما یکی از مدیریت بد اقتصادی و ظلم به قشر محروم دم نزنید. صدای خرد شدن استخوان مستضعفین در زیر چرخ های پیشرفت، به همین زودی یادتان رفت؟ فراموش کردید که در آن روزگار فلاکت بار، اقتصاد دست شما 49 بار ورم کرد و راه تنفس مردم را هر روز تنگ تر و تنگ تر کرد؟

«عبور از بحران» کتاب بسیار بامزه ای است. من اذعان می کنم که شما در آن سال ها از بحران عبور کردید، البته با معیت خانواده! دردسرهای پیری ست دیگر، شاید شما یادتان نیست، ولیکن ما هنوز یادمان نرفته که فرزندان شما در روزهای سخت معیشتی دوران ریاست جمهوری تان، روی اعصاب مردم اسکی می رفتند. یادمان نرفته آن روزها که دهک های پایین جامعه از روی فقر و نداری گریه و زاری می کردند، مهدی و فائزه توی پیست سوارکاری اشرافیت یاسر در لواسان، اسب سواری می کردند. هنوز یادمان هست روزی که فائزه سوار بر دوچرخه رانت خواری، مردمان رهرو امام را جماعت پابرهنه نامید. فراموش نکردیم افتضاح «استات اویل» مهدی را! یادمان نرفته گنج قارون و روزگار رنج را. یادمان نرفته هاشمی 2005 را! غیبت شما - به بهانه سفر- در روز اعطای حکم تنفیذ را یادمان هست. ما بند بند نامه بدون «سلام» و «والسلام» شما را حفظیم. یادمان نرفته که هر روز خانواده شما سر به سر بی بی سی فارسی می گذاشت و جوک های سیاسی که فرزندانتان تعریف می کردند هر روز، در شب نشینی ها صدای آمریکا و قهقه اش را در می آورد از فرط خوشحالی! فراموش نکردیم روزی را که «عفت» با بی عفتی تمام بعد از رأی گیری، حکومت را تهدید به شورش خیابانی کرد! ما آنقدر ها فراموش کار نیستیم که یادمان برود امام بی نمازان بی بی سی خود شما بودید در آن روزها. فراموش نکرده ایم که جماعت بی بی سی در روزگار فتنه، تنها نماز تمام عمرش را به شما اقتدا کرد در نماز جمعه 26 تیر!

ما مردم فراموش کاری نیستیم. ما سابقه دور و دراز شما در انقلاب را یادمان نرفته است، اما ساندویچ جگر خوردن فائزه - به سبک هند - توی دل اغتشاشات با مچ بند سبز را هم یادمان هست. یادمان نرفته روزهایی را که یک ایران، از مانتو خریدن فائزه باخبر شدند. لات بازی های مهدی و نوچه هایش توی اغتشاشات هیچگاه از یاد ما نمی رود! ما نامه شما و کلیپ همسر و دختر و مصاحبه های مهدی و فائزه را هر از چند گاهی مرور می کنیم تا انحراف معیار شما را محاسبه کنیم و نسبتتان با نظام را بسنجیم تا یادمان نرود که خانواده شما، چه بلایی سر کشور آورد در این چند سال. و حالا بعد از گذشت چند سال، مهدی - در آستانه انتخابات و نامزدی شما - به ایران بازگشته تا اراذل را برای فتنه ای جدید ساماندهی کند. کاملا قابل پیش بینی بود که بازگشت با سلام و صلوات مهدی هاشمی به ایران، با چه هدفی صورت گرفته است. آقازاده نفت خوار، آن لندهور لندن نشین، چهار سال در آنجا دوره دید تا در این دوره انتخابات، نسبت به گذشته آبدیده تر شود! «نیک آهنگ کوثر» اما چه خوب مشت مهدی را وا کرد و دستش را گذاشت توی پوست گردو! مهدی دیگر حرف نگفته ای ندارد پیش ما، این ما هستیم که حرف ها داریم با شما! آقای هاشمی، به فائزه بگویید که فائز آن کسیست که پیروی از ولی را برای خود جایز می داند، نه آن کسی که سر سفره ولایت، میان‌وعده ها و هله هوله های فاسد سیاسی می خورد. به مِهتی بگویید که اینجا خانه پدری اش نیست، اینجا ملک پادشاهی مهدی موعود و مملکت امام زمان «عجل الله» است.


اما خطاب آخر من با شماست آقای هاشمی بهرمانی رفسنجانی! بجای ثبت نام در ساختمان خیابان فاطمی، بروید مرکز خرید خیابان ولی عصر و تا می توانید برای فائزه چند دست مانتو بخرید، تا بعد از انتخابات دوباره دلش برای خریدهای آنچنانی تنگ نشود! از آنجا که ساندویچ غذای سالمی نیست، به عفت بگویید از امروز تا یکی دو ماه، غذای خوبی به این بچه بدهد تا باز هوس ساندویچ گندیده و مسموم نکند در خیابان های تهران! صلاح مملکت ما،خسروان دانند، نه شما! کسی که در تشخیص مصلحت خود ناتوان است، چگونه می تواند مصلحت یک کشور را تشخیص دهد. کسی که مصالح کشور را صرف ساخت جاده ای تک بانده و بی برگشت برای رسیدن هر چه سریعتر به کاخ ریاست جمهوری می کند، صلاح را در حضور خود و مصلحت را خلاصه در منفعت حزب خود می داند. کسی که مصلحت کشور را فدای مصلحت خود کند، لیاقت مشق نوشتن در دفتر تشخیص مصلحت نظام را ندارد. ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام! وای از آن مصلحتی که شما با ریاست در مجمع خود برای نظام تشخیص دهید! امروز جماعتی برای شما کف و سوت می زنند که دیروز با مچ بند سبز، به سر و روی نظام سنگ می زدند. امروز کسانی از حضور شما خوشحال اند که تا دیروز از شکست برنامه هایشان در فتنه ناراحت بودند. آقای رفسنجانی! برای مردم، نه مجاهدت دیروز شما در مسیر سنگلاخ انقلاب، انکار کردنیست و نه مساعدت امروزتان در همواری مسیر ضد انقلاب. و ایضاً مفارقتتان از کشتی - نوح کشتی‌ران – انقلاب، در طوفان فتنه، اظهر من الخورشید است. سواری گرفتن از شتر فتنه  آخر و عاقبت ندارد. جمل سواری دولا دولا نمی شود، ملاک ما انحراف معیار فعلی شماست، نه سوابق قبلی شما. آخر این سامری که «سابقه» سرش نمی شود، بیاید از خر شیطان پیاده شوید. قید این مرکب سرخ موی را بزنید، قبل از آنکه این شتر شما را زمین بزند، همچون تمام جمل سواران تاریخ!