تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود . . .
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود. . . .

جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی . . .
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت . . .
پوشیدن کفش آدیداس که یک رویا بود . . .

همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید هم بود . . .
اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد،اصلا کسی که از مال و جان و فرزندش می‌گذشت، بود و نبود این چیزها را قحطی نمی‌دانست . . .

همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، حالا درد هم بود . . .

و اما امروز
امروز فروشگاه‌های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. . .

شامپوی خارجی،موبایل و تبلت،صندلی‌های ماساژور،نوشابه انرژی زا،ماشین‌های چند ده میلیونی با رینگ اسپرت و حتی بستنی با روکش طلا . . .

متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است . . .
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید،مبادا زیتون مدیترانه‌ای نایاب شود و حتی آدامس ریلکس و نوشابه کوکاکولا . . .

از گران شدن ادکلن مورد علاقه مان سخت نگرانیم،گران شدن مرغ دادمان را بلند می‌کند!
انگار مرغ یکی از کالاهای اساسی زندگیمان شده . . .

ما شهید ندادیم که مرغ ارزان شود،ما شهید دادیم که بی‌حیایی ارزان نشود. . .
پسر عمو و برادر و پسر همسایه‌ ما فدایی ما شدند تا ما خودمان را فدای استیوجابز کنیم؟

کلام آخر امشب لازم است اینجا گفته شود بعد از 3 روز سکوت :

خیلی‌ها تنها به فکر خویش هستند، به فکر تن خویش! به فکر حزب خویش، جنبش خویش . . .